____________________________________________________________________________________________________________________________________
.
تاملات سیدحسن حسینی
در حوزه «بیدل شناسی»
رضا اسماعیلی
.
.
اشاره:
زنده یاد سید حسن حسینی از معدود شاعران دانشور و پژوهشگری بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در معرفی مولانا بیدل دهلوی به جامعه ادبی ایران و گسترش دایره و دامنه بیدل پژوهی تلاش فراوانی کرد.
حسینی به خاطر ارادت و عنایتی که به آثار منظوم و منثور بیدل به عنوان بزرگ ترین شاعر سبک هندی داشت، با اشتیاق تمام از هر فرصتی برای گفت وگو در باره بیدل و آثار او استقبال می کرد. وی چه در سال های حضورش در حوزه هنری و چه در سال های بعد از آن، همواره با نوشتن مقالات و برگزاری جلسات شرح و تفسیر اشعار بیدل در محافل و مجامع ادبی کوشا بود.
کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» یکی از تالیفات ارزشمند زنده یاد سید حسن حسینی است. این کتاب که در سال 1367 به همت انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر گردید، پژوهشی درخصوص سبک شناسی و بررسی میزان تاثیرپذیری سهراب سپهری از بیدل و سبک هندی است. حسینی در این کتاب با آوردن مصداق هایی از هشت کتاب سهراب، به نشان دادن ردپای بیدل در اشعار سهراب پرداخته است. مقاله ای که پیشاروی شماست، نقدی بر این اثر پژوهشی است.
تاملی در انگیزه نگارش کتاب
هدف و انگیزه ای که حسینی را بر آن داشته است که به نگارش این کتاب بپردازد، هدف و انگیزه ای مقدس و ارزشمند است. در واقع حاصل تلاش نویسنده در این کتاب، لبیکی است به ندای «بازگشت به خویشتن» اندیشمندان مسلمان معاصر. چراکه حسینی در این کتاب یک بار دیگر بر این مسئله تاکید کرده است که اگر در خویش تاملی کنیم و به شناخت فرهنگ و تاریخ خودمان اهتمام بورزیم، به سرمایه های عظیمی دست خواهیم یافت که تاکنون از وجود آنها بی بهره بوده ایم. چهره هایی مانند بیدل نیز در شمار سرمايههاي پايانناپذيري هستند كه بايد آنان را به جامعه بشناسانيم و مردم را بر خوان گستردة آثارشان ميهمان كنيم.
استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری در مقدمه کتاب «انسان و سرنوشت» با اشاره به پیشینه باشکوه فرهنگ و تمدن اسلامی، و انحطاط جهان اسلام درعصرحاضر، با طرح ضرورت پاسخگویی به این سوال که«چطور شد مسلمانان پس از آن همه پیشروی و ترقی در علوم و معارف و صنایع و نظامات به قهقرا برگشتند؟»، برای احیای شکوه و عظمت پیشین، جهان اسلام را به «بازگشت به خویشتن» و بازیابی هویت فرهنگی خویش دعوت می کند:
«در این مطلب جای تردید نیست که مسلمین، دوران عظمت و افتخار اعجاب آوری را پشت سر گذاشته، نه از آن جهت که در برهه ای از زمان حکمران جهان بوده اند و به قول مرحوم ادیب الممالک فراهانی «از پادشاهان باج و از دریا امواج گرفته اند»، زیرا جهان حکمرانان و فاتحان بسیاری به خود دیده است که چند صباحی به زور خود را بر دیگران تحمیل کرده اند و طولی نکشیده که مانند کف روی آب، محو و نابود شده اند، بلکه از آن جهت که نهضت و تحولی در پهنه گیتی به وجود آوردند و تمدنی عظیم و با شکوه بنا کردند که چندین قرن ادامه یافت و مشعل دار بشر بود، اکنون نیز یکی از حلقات درخشانی تمدن بشر به شمار می رود و تاریخ تمدن به داشتن آن می بالد. مسلمین چندین قرن در علوم و صنایع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظامات عالی اجتماعی بر همه جهانیان تفوق داشتند و دیگران از خرمن فیض آنها توشه می گرفتند. تمدن عظیم و حیرت انگیز جدید اروپایی که چشم ها را خیره و عقل ها را حیران کرده است و امروز بر سراسر جهان سیطره دارد، به اقرار و اعتراف محققین بی غرض غربی، بیش از هر چیز دیگر از تمدن با شکوه اسلامی مایه گرفته است... قدر مسلم این است که پدیده ای درخشان و چراغی نور افشان به نام تمدن اسلامی قرن ها در جهان وجود داشته و سپس این پدیده نابود و این چراغ خاموش شده است. امروز مسلمانان با مقایسه با بسیاری از ملل جهان، و با مقایسه با گذشته پر افتخار خودشان در حال انحطاط و تاخر رقت باری به سر می برند. طبعا این پرسش پیش می آید که چطور شد مسلمانان پس از آن همه پیشروی و ترقی در علوم و معارف و صنایع و نظامات به قهقرا برگشتند؟». (2)
احیای خودباوری ملی و اسلامی
حسینی در سرتاسر کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» می خواهد این حرف حق را به کرسی بنشاند که ما از دیگران و به خصوص انسان غربی و اروپایی نه تنها چیزی کم نداریم، بلکه صاحب گنجینه های فرهنگی و ادبی بسیار غنی و پرباری هستیم که متاسفانه به خاطر ناآگاهی ما، این سرمایه های عظیم فرهنگی سالیان سال به طور راکد و دست نخورده باقی مانده و یا مورد استفاده و بهره برداری های نامشروع بیگانگان قرار گرفته است. بنابراین اکنون زمان آن است که از خواب غفلت برخیزیم و به اصل خویش رجعت کنیم و هویت اسلامی و شرقی خویش را بازیابیم، خود را باور کنیم و با اعتماد به نفس کامل در مسیر تکامل و پویایی فرهنگی گام برداریم.
روی دیگر سخن نویسنده کتاب با آن دسته از شبه هنرمندان خودباخته ای است که تصور می کنند پدیده ای به نام «شعر نو» از دستاوردهای فرهنگ غرب است و بر این اعتقاد باطل همچنان پای می فشرند. ابرام و پافشاری اینان در نسبت دادن جریان شعر نو به غرب تا آن درجه است که هرگز نمی توانند به خود بقبولانند که شاعری همچون سهراب سپهری بیشتر مضامین و اصطلاحات نو و بکر اشعار خود را ممکن است از شاعری به نام «بیدل» اقتباس کرده باشد. زیرا از دیدگاه اینان بالندگی و شکوفایی شعر سپهری به خاطر قرابت و نزدیکی تنگاتنگ با زبان شاعران نوپرداز غربی است و اگر خلاف این قضیه ثابت شود، حتی حاضرند دست به خودکشی بزنند، ولی با این واقعیت تلخ روبه رو نشوند! این گروه از شبه روشنفکران به خاطر عدم خودباوری و خود کوچک بینی در مقابل غرب، عادت کرده اند که هرگونه نوآوری را به غرب نسبت بدهند و برای مثال هیچ نمی دانند که قالبی به نام «کاریکلماتور» در فرهنگ این مرز و بوم نیز ریشه هایی دارد، چنان که حسینی می گوید: «و همین نام التقاطی که به هرحال جا هم افتاده است، برای آنها که اطلاع چندانی از ادبیات فارسی ندارند، این توهم را به وجود آورده که «کاریکلماتور» نیز از دستاوردهای ادبیات غرب است که به اقتضای روزگار غرب باوری، پایش به سرزمین ادبیات ما باز شده است. حال آن که اگر بخواهیم برای بازی با کلمه «کاریکلماتور» شناسنامه ژنتیک بگیریم، ناگزیریم سری به اداره سجل احوال سبک هندی بزنیم و بعد از مراجعه به این اداره که برعکس ادارات امروزی به هیچ وجه مایه کسالت و دلتنگی نیست درمی یابیم که آن چه اصل و اساس «کاریکلماتور» را تشکیل می دهد، یکی از اضلاع عادی و پیش پا افتاده منشور چند پهلوی شعر سبک هندی است که از شعر به دیار نثر نقل مکان کرده است.»
(بازی با کلمه یا کاریکلماتور ص 48)
به اعتقاد نویسنده، سپهری و شعر او نیز از هجوم آفت مسخ و تحریف این خودباختگان در امان نمانده است، چنان که این گروه در باره شعر سپهری بدینسان قضاوت کرده اند که شعر سپهری، شعری برآمده از اشرافیت و سوررئالیست پیشرفته غربی است. حسینی در این باره می گوید: «آن ها که نسبت به متافیزیک حساسیت دارند و تمایلات ماورای خاکی سپهری را نوعی تمرد و ارتداد از مذهب روشنفکریسم! معاصر می دانند به طرق مختلف کوشیده اند و می کوشند تا این بُعد آشکار شعر سپهری را نادیده بگیرند و یا در زیر رگبار انتقادات شبه جامعه شناسانه، آن را به ضد ارزش بدل سازند و از حَیز انتفاع ساقط کنند. این ها «وحدت وجود» در شعر سپهری را دانسته و ندانسته به ساده لوحی و اشرافیت تعبیر می کنند و با نوعی تنگ نظری ظاهرالصلاح برای سپهری در دبستان «تعهد» و در کلاس های ابتدایی آن غایب رد می کنند...»
(سوررئالیسم، سرپناه سپهری و بیدل ص 7271)
نویسنده در قسمتی دیگر از همین فصل بار دیگر حساسیت خود را نسبت به این مسئله نشان می دهد و برای تبرئه کردن سپهری و شعر او از تهمت ناجوانمردانه و لایتچسبک غربزدگی، در باره سوررئالیسم پیشرفته شعر سپهری می گوید: «راقم این سطور بی آن که دلیل اساتید پسندانه ای داشته باشد، به اعتبار بعضی شواهد معتقد است که سپهری با دیوان بیدل حشر و نشر و ا نس مداومی داشته است، و بر این اساس دور نیست اگر جسارت سپهری و سوررئالیسم پیشرفته او را به بیدل نسبت بدهیم که در این مضمار مقدم بر تمام سوررئالیست های قرن نوزده و بیست اروپاست».
(سوررئالیسم، سرپناه سپهری و بیدل ص 78)
این که گفته شد روح بازگشت به خویشتن در سرتاسر کتاب موج می زند، سخنی گزافه نیست و هم چنان که مشاهده کردید با استناد به فرازهایی از نوشته های کتاب، این ادعا مُهر تایید می خورد. سعی نویسنده نیز در آوردن نمونه های فراوانی از اشعار سپهری که در این نمونه ها الهام گیری و تاثیرپذیری سپهری از بیدل به خوبی احساس می شود، تلاشی است در جهت اثبات این مسئله که اشعار سپهری قبل از آن که متاثر از شاعران نوپرداز غربی باشد، متاثر از جهان بینی عرفانی شرقی و فلسفه وحدت وجود است، و همین نمونه ها خود گواه صادقی بر این امر است که اشعار سپهری ریشه در فرهنگ و تاریخ این مرز و بوم دارد. حسینی در فصل اندیشه های بیدل در مثنوی و رباعی در این باره می گوید: «آشنایی سپهری با بیدل و اقتباس گهگاه او از مضامین و تمو ج زبان و بینش بیدل در کارهای سپهری از یک سو ارجمندی تلاش بیدل را گواهی می دهد و از دیگر سو پیوند سپهری را با ادبیات اسلامی این سرزمین، محکم تر می کند و این مهم را به نسل جوان معاصر یادآور می شود که می توان از ذخایر خودی سود جست و در عین حال پا به پای زمان و همدوش با آهنگ ضربان نبض شعر در تمامی دوره ها، نوآوری کرد.»
(اندیشه های بیدل در مثنوی و رباعی ص 139-138)
اعتقاد و باوری که نویسنده به اصالت های فرهنگی و میراث ارزشی این مرز و بوم دارد، چون روحی سیّال بر سرتا سر کتاب حاکم است و چون خونی در شریان های کتاب از آغاز تا انتها جریان دارد. نگرانی او نیز بی مورد نیست. زیرا هنوز هم فراوانند شبه شاعرانی که به تعبیر حسینی جز بر مدار شیطنت و غش در معامله گامی نمی زنند و برای باز کردن جای پای غرب در این دیار مقدس «هنر» را وجه المصالحه قرار می دهند و با رندی تمام کالای قلب خود را در قالب نوآوری و ابتکار به خورد مردم می دهند و از آب گل آلود زیرکانه ماهی شهرت می گیرند و جالب تر آن که خم به ابرو هم نمی آورند و با قیافه حق به جانب و مُوجه از کار دیگران نیز ایراد می گیرند و خود را متولی بی چون و چرای ادبیات این مرز و بوم نیز می دانند! به همین علت، حسینی در جای جای کتاب فرصت را برای تذکر و یادآوری این نکته به عاشقان نوآوری مغتنم شمرده و هشدار داده است که: «... یکسره نباید بر میراث فرهنگی خویش خط بطلان کشید و دخیل به امامزاده های بی اصل و نسب دیار افرنگ بست.» (ص 147)
دفاع از شعر نو و نیمایی
در این جا ذکر این نکته ضروری به نظر می رسد که یادآور شویم این تصور که از سوی عده ای از کهن پردازان نیز هر از گاهی به آن دامن زده می شود مبنی بر این که «شعر نو» ریشه در ادبیات غرب دارد و نوزادی را می ماند که در دامان غرب پرورش یافته است، تصوری باطل و نابه جاست و حتی این اتهام به «نیما» نیز که خود بنیانگذار شعر نو در ایران است نمی چسبد، چه برسد به شاعری مانند سپهری که بوی عرفان و معنویت از لابلای تمام اشعارش به مشام می رسد. این افراد که بعضا ممکن است حُسن نیت هم داشته باشند، از یک نکته مهم و اساسی غافلند و آن این است که جریان شعر نو و «نوگرایی» در ایران زائیده تفنن، و سرگرمی و تنوع طلبی در ادبیات نیست، بلکه این پدیده فرهنگی زائیده ضرورتی تاریخی است که حتی اگر نیما هم آغازگر این راه نبود، شخص دیگری در این راه قدم می گذاشت و این رسالت را به دوش می گرفت.
«کهن پردازان گمان می کنند که نیما به طور دلبخواهی و از سر تفنن مصاریع شعر را کوتاه و بلند کرده است و روشن بین ترین فرد آنان می گوید نیما از شعر فرنگی تقلید کرده، ولی آن کس که با اشعار نیما آشناست می داند که به راستی چنین نیست و نیما با این که از شعر فرنگی و به ویژه فرانسه الهام گرفته است، ابداع او در زمینه شعر، تخریب شعر فارسی و تقلید صرف از فرنگیان نیست، بلکه ادامه دادن به سنت های اصیل شعر پارسی است.» (3)
در بیان علت این مسئله که چرا شعر نو را به غرب نسبت داده اند دلایل زیادی وجود دارد که بررسی آنها خارج از حوصله این مقاله است. ولی تا همین اندازه می توان گفت که معمولا در جامعه هایی چون جامعه ما که از فرهنگی ریشه دار و آداب و رسومی دیرینه برخوردارند، هرگونه ابداع و نوآوری در آغاز با مقاومت و بی رغبتی مردم روبه رو می شود که طبیعتا شعر نو نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست. ولی رفته رفته و به مرور زمان، جامعه با کسب شناخت و آگاهی های لازم و رسیدن به مرحله «بلوغ فرهنگی»، این نوآوری ها را به رسمیت می شناسد و با نوآوران همراه و همقدم می گردد و حتی در صدد ارج گذاری و قدردانی از آنان برمی آید. هم چنان که امروز ما نیز در مورد نیما شاهد این حقیقت هستیم. امروزه دیگر کمتر کسی پیدا می شود که به تلاش های نیما در جهت ایجاد تحول و دگرگونی در زبان شعر و شکستن سنت های دیرینه ادب پارسی ارج نگذارد و از او به عنوان یک «نوآور» جسور سپاسگزار نباشد. حسینی به عنوان یکی از شاعران انقلاب درباره نیما چنین می گوید:
«از دیگر سو نوآوران پیرو نیما هم غافل از این مهم مانده اند که نحوه نوآوری های نیما در زبان و ورود او به حوزه زبان و محتوای غیردرباری در شعر و استفاده از عوامل طبیعی و بومی در طرح عواطف درونی، بیش از هر چیز دیگر با تلاش شاعران سبک هندی شباهت و همخوانی و همخونی دارد. این غفلت عظمی متعلقان این دسته را واداشته است که برای اثبات حقانیت نیما چنگ همه جانبه به دامن نوآوران فرنگ بزنند و در نتیجه جناح مقابل را در لجاج و رمندگی مصرتر کنند و به آنها چهره ای حق به جانب دهند و از طرف دیگر جوانان شیفته نوآوری را به شعرای غالبا بد فرهنگ و بی فرهنگ شان، بیش از پیش شیفته سازند و از میراث خودی غافل و بیگانه و بی خبرشان نگاه دارند.
( بیدل کیست؟ ص 10.)
کوتاه سخن آن که ندای «بازگشت به خویشتن» را، که این بار از زبان نویسنده کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» جاری می شود؛ باید به فال نیک گرفت و از این که نویسنده با چنین انگیزه ای مقالات این کتاب را نگاشته است از او تقدیر و سپاسگزاری کرد. البته در این که او با افکار و اندیشه های بزرگانی چون استاد مطهری، دکتر شریعتی و جلال آل احمد در طول انقلاب و قبل از آن انس مداوم داشته است و به احتمال بسیار زیاد اندیشه های آن بزرگواران الهام بخش او در این کنکاش فرهنگی بوده است، جای هیچ گونه شک و شبه ای نیست، که این خود ویژگی مثبتی برای این کتاب به شمار می آید. ولی علاوه بر این ویژگی، نظر به این که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چهره سپهری برای جوانان ما در هاله ای از ابهام همچنان باقی مانده بود که بعضا همین ابهام باعث آن می شد که شاعران جوان از مطالعه آثار او بی نصیب بمانند، کار حسینی در این کتاب از این زاویه که چهره واقعی سپهری را به عنوان یک «انسان مسلمان» و متعهد به فرهنگ و ارزش های اسلامی بر ما می نمایاند، کاری است درخور تامل و اعتنا، و شایسته است که دیگران نیز آستین همت را بالازده و در تداوم این حرکت مفید و ارزشمند با او همراه و همقدم شوند.
در اینجا بی مناسبت نیست که جهت تاکید مجدد بر اصالت مداری و شخصیت عرفانی سهراب سپهری با آوردن شعر «پشت دریاها» که مضمون آن شدیدا متاثر از یک روایت اسلامی است، ما نیز با نویسنده کتاب در این بازگشت فرهنگی با خویشتن خویش هم آوا شویم:
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است
که به فواره هوش بشری می نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت. (4)
(پشت دریاها ،264-265)
گامی در مسیر بیدل شناسی
یکی دیگر از ویژگی های مثبت کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» علاوه بر طرح بیدل و آثار او، پرداختن به جهان بینی فلسفی عرفانی شاعر است. در واقع اگر نویسنده در این کتاب صرفا به طرح بیدل و نقداشعار او می پرداخت و از پرداختن به افکار و اندیشه های فلسفی عرفانی او که چون خونی در شریان های شعرش جاری است غافل می ماند، شاید این کتاب کمک چندانی به شکست طلسم گمنامی و مهجوری این شاعر گرانسنگ ادب پارسی نمی کرد و در نهایت این مسامحه باعث آن می شد که چهره این شخصیت ممتاز ادبی همچون گذشته در پرده ای از ابهام و فراموشی همچنان باقی بماند.
نقب زدن به جهان بینی فلسفی عرفانی وحدت وجودی بیدل توسط نویسنده کتاب، گامی است در مسیر هموار کردن شناخت واقعی بیدل آن گونه که شایسته و بایسته این قله بلند شعر سبک هندی است. علاوه بر این دادن این شناخت به آن دسته از خوانندگانی که تاکنون با اشعار بیدل حشر و نشر و انس و الفت چندانی نداشته اند، در درک و فهم مضامین بلند و عمیق اشعار بیدل کمک بسیار موثری می کند که این امر را باید به فال نیک گرفت و مسلما خوانندگان اشعار بیدل نیز به خصوص آنان که خود در زمره شاعران نوپرداز جوانند بعد از مطالعه این کتاب با شوق و رغبت بیشتری در اقیانوس کرانه ناپیدای شعر این عارف الهی به غواصی خواهند پرداخت و گوهرهای نایاب تری نیز به چنگ خواهند آورد که اگر تاثیر این کتاب را تا همین اندازه بدانیم، باز می توان امیدوار بود که به قول سپهری در آینده «احساس هوایی خواهد خورد
«ادب کلام» و سعۀ صدر ادبی
رعايت «ادب كلام» و برخورداری از «سعهصدر» از ديگر ويژگیهای مثبت نويسنده كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» است. چنان كه ميدانيد يكي از شرايط لازم برای به دست گرفتن يك كار «علمي ـ تحقيقي»، داشتن «استقلال رأی» و «سعه صدر» است. استقلال رأی بدين معناست كه يك محقق «آنچه را مي پذيرد يا رد مي كند شخصاً بررسي نمايد و در صورت وجود دلايل قانعكننده يا نبودن دلايل قانعكننده به پذيرش يا رد امری اقدام کند.» (5)
ادب كلام نيز معلول داشتن «سعة صدر» است. «كسي كه سعة صدر دارد افكار و عقايد، مكتبها و نظامهاي مختلف عقيدتي و روشها و گرايشهاي گوناگون را مورد بررسي قرار ميدهد و آنچه را منطقي يافت به آساني ميپذيرد. اما فردي كه سعة صدر ندارد متعصب است. آدم متعصب از برخورد با افكار و عقايدي كه با عقايد او اختلاف داشته باشند ترس دارد. چنين فردي افكار و عقايد خود را از روي تقليد كوركورانه پذيرفته است». (6)
البته ذكر اين نكته نيز لازم است كه بگوييم برای هيچ فرد انساني چنين امكاني وجود ندارد كه بتواند بهصورت مطلق و صددرصد، بركنار از پسندهای شخصي و تعلقات روحي دست به يك تحقيق علمي بزند. چراكه آدمي ساخته و پرداخته مجموعه شرايطي است كه اين شرايط ناگزير، در تمامي لحظات زندگي بر روی او و بينشهايش اثر مي گذارد. در واقع در يك كلام بايد گفت بر روی اين كُره خاكي، حتي يك انسان بي طرف و بي تعصب نمي توان پيدا كرد. ولي قدر مسلم آن است كه به اين بهانه نيز نميتوان جوازی برای جهت دار بودن تحقيقات علمي، فرهنگي صادر كرد و يك محقق نيز تا آن جا كه مي تواند بايد بركنار از تعلقات روحي و پيشداوریهای ذهني ـ و يا به تعبير فلاسفه «سَبَق ذهني» ـ به كار تحقيقي مبادرت ورزد.
حسيني نيز با اشراف به اين مسئله و در حد توانايي خويش، خود را مقيد به رعايت اين اصل كرده است، ولي با توجه به اين كه به هر حال او نيز يك انسان است در بعضي از فصلهای كتاب ـ بهصورت ناخودآگاه ـ تحت تأثير پارهای از تعلقات روحي خويش قرار گرفته است. ولي تا همين اندازه كه او خود را متعهد به اصل «استقلال رأی و سعهصدر» معرفي كرده است قابل ستايش است. چنان كه خود مي گويد:
«اما علي رغم اينها برای ادای اين دين روحي كوشيدم كه شيفتگي را در نقد و بررسي حتيالامكان دخالت ندهم و اگر مي خواستم از ديد يك شيفته بيدل، اين دفتر را رقم بزنم به يقين كار به گونهای ديگر صورت مي گرفت».
(فصل خاتمه ـ ص 150- 149)
اشاره ای به کاستیهای کتاب
تا بدين جا بیشتر به محاسن و برجستگیهای کتاب پرداختیم. حال وقت آن است كه به بعضی از کاستیهای کتاب نیز اشاره کنیم تا سخن كامل شود.
در كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» چند مورد وجود دارد كه هرچند نمي توان بهطور کامل نام «كاستي» يا «نقطه ضعف» بر پيشاني آنها نهاد، ولي در عين حال جزء نقاط قوت و مثبت كتاب نيز به شمار نمي رود.
علل پیچیدگی شعر «بیدل»
حسيني در فصلي كه به بررسي «علل پيچيدگي شعر بيدل» اختصاص داده است، در مجموع دو عامل عمده را در ايجاد اين پيچيدگي سهيم مي داند كه عبارتند از:
1 - پيچيدگي آبشخور معنوی بيدل، يعني فلسفه عرفاني وحدت وجود.
2 ـ پيچيدگي سبك هندی كه در دست بيدل پيچيدهتر نيز مي شود و به تعبير خود نويسنده - در مقایسه با اشعار شاعرانی چون صائب - به صورت «سبك هندی مضاعف» در ميآيد.
هم چنان كه پيشتر اشاره شد، حسيني هرچند كه نهايت تلاش خود را در دور ماندن از تعصب به خرج داده است، ولي با اين وجود بهخاطر شيفتگي و تعلق خاطری كه به بيدل دارد، در پارهاي از موارد بي اختيار و بهصورت ناخودآگاه در موضع جانبداری متعصبانه از بيدل قرار گرفته است كه يكي از آن موارد، همین فصل است.
آنچه كه مسلم است قبل از بيدل نيز شاعراني بودهاند كه پای فلسفه را به شعر باز كردهاند كه ازجمله آنان مي توان از عطار، سنايي و مولوی نام برد. چنان كه دراشعار مولوی «فلسفه وحدت وجود» بهصورت مكرر و با تعبيرات مختلف آورده شده است كه ابیات زیر نمونهای از آنهاست:
تفرقه برخیزد و شرک و دویی
وحدت است اندر وجود معنوی
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر واحد هرچه بینی آن بُت است
ما عدمهاییم و هستیها نما
تو وجود مطلق و هستی ما
* * *
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نه تو زاری میکنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما چو شطرنجیم، اندر بُرد و باخت
بُرد و مات ما ز توست، ای خوش صفات
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو در میان؟
ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو، وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران، ولی شیر عَلم
حملهمان از باد باشد دَم به دَم
حمله شان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آن که ناپیداست باد
* * *
باد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست
* * *
هیچکس را تا نگردد او فنا
نیست ره تا بارگاه کبریا
چیست معراج ملک؟ این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
ولي مولوی هيچگاه حاضر نشده است در بيان حقايق فلسفي و عرفاني، معنا را فدای لفظ نمايد و خواننده شعرش را در پيچ و خمهای مضامين و اصطلاحات پيچيده و دور از ذهن سر در گم نمايد. ولي متأسفانه بيدل ـ به هر علت ـ سخت در تكاپوی آراستن زبان شعر خويش به زيورهای مضامين ناياب و معني بيگانه بوده است كه همين وسواس بيش از حد، شعر او را تا حدودی از فصاحت، صراحت و همهفهمی دور كرده و به وادی پيچيدگي و ابهام افراط گونه كشانده است، تا بدانجا كه به گفته خود نويسنده يكي از مشكل پسندترين ذائقههای شعری معاصر ـ دكتر شفيعي كدكني ـ را واداشته است كه در مقالهای تحت عنوان «بيدل دهلوی» كه در شماره هفتاد و چهارم مجله «هنر و مردم» به چاپ رسيده است درباره اين خصوصيت شعر بيدل چنين بگويد:
«یكي از خصوصيات شعر بيدل، كه زبان او بيشتر مبهم و پيچيده ساخته، نوع تركيبات و بافتهای خاصي است كه وی در شعر خويش استخدام كرده و با سيستم طبيعي و محور همنشيني زبان فارسي چندان سازگار نیست».
در مورد اين نكته كه شعر بيدل از فصاحت كلام و كلمه بيبهره است، شايد توضيح بيشتری لازم باشد، البته منظور ما اين نيست كه شاعری چون بيدل از اصول فصاحت بي اطلاع بوده است، بلكه آنچه مورد نظر ماست، اين است كه بيدل به عمد كوشيده است که در جستوجوی «معني بيگانه» و مضمون ناياب، در وادی پيچيدگي و ابهام گام بردارد.
«در نظام بديعي كهن گفته شده كه كلمه و كلام شاعر بايد از فصاحت برخوردار باشد. فصاحت كلمه عبارت است از:
1 - حروف واژهها هماهنگ و خوش صدا باشد (دوري از تنافر حروف)
2 - واژهها با ما آشنا باشند (خالي بودن از عيب غرابت استعمال)
3 - اژهها از روی قاعدههای لغت و صرف زبان به كار روند (عدم مخالفت قياس)
4 - به گوش خوش آيد (كراهت در سمع نداشته باشد)
فصاحت كلام هم به اين صورت است:
1 - کلمات سخن شاعر و نويسنده روشن باشد (فصاحت كلام)
2 - با هم هماهنگي داشته باشند (دوری از تنافر)
3 - کلام مطابق قوانين جاری زبان باشد (نداشتن ضعف تأليف)
4 - گويا و رسا باشد (تعقيد لفظي و معنوی نداشته باشد)
5 - متنوع باشد (دوری از كثرت تكرار) (7)
البته اشاره به اين قواعد بدان معني نيست كه رعايت آنها را «وَحي مُنزل» بدانيم و چنان خود را مُقيد به رعايت آنها كنيم كه از هرگونه خلاقيت و نوآوری هنرمندانه باز بمانيم. بلكه بيشتر منظور آن است كه بگوييم به صرف نوآوری نيز نمي توان قواعد را زير پا گذاشت و به زباني صحبت كرد كه برای اكثر مردم قابل هضم نيست. اين كه گفته مي شود اشعار بيدل در افغانستان، پاكستان، هندوستان و... همچون شعر حافظ ورد زبان عام و خاص است، مقولهای جداست كه محتاج بررسي و تحقيق است، و ما نيز قصد آن نداريم كه در اينجا به بررسي آن بپردازيم، زيرا برای يافتن علت آن بايد به بررسي مجموعه شرايط فرهنگي ـ اجتماعي اين كشورها پرداخت كه در نهايت موفقيت و محبوبيت بيدل را بهعنوان شاعری پارسيگو ثمره داده است. ولي تا همين اندازه ميتوان گفت كه عدم موفقيت بيدل در ايران نيز بيدليل نيست و شايد يكي از دلايل عمده آن اين باشد كه ذائقه شعری يك ايراني در طول ساليان سال به شعر شاعراني چون حافظ، سعدی، مولوی، عطار، سنايي و... خو گرفته است و در شعر اين بزرگواران حلاوتي يافته است كه شعر شاعری چون بيدل از اين حلاوت و شيريني بيبهره است. البته نبايد از اين نكته غافل شد كه استقبال عمومي جامعه از شاعران نامبرده نه بدين خاطر است كه اشعار آنان از فرمول قديمي «هلو و گلو» تبعيت ميكند، بلكه برعكس شعر اين بزرگان نيز مُصرّانه از پذيرش اين فرمول سر بر مي تابد، با اين تفاوت كه جانمايه اصلي شعر اكثر اين بزرگان «فصاحت» است. برای مثال شعر حافظ علاوهبر برخورداری از فصاحت، شعری است «سهل و ممتنع» كه «هرچند در آن هيچ صنعت و تكلفي در بادی نظر به چشم نميآيد، اما لطافت و سلامت آن در نهايت دلپذيری و زيبايي است، بهطوری كه براي شنونده و خواننده تقليد لفظ و معني آسان مينمايد، ولي از آوردن همانند آن ناتوان ميماند.» (8)
البته تا آن جا كه به ياد دارم حسيني نيز در مقاله ای كه در يكي از شمارههای «جُنگ سوره» به چاپ رسيد، خود در رابطه با صنعت معنوی «سهل و ممتنع» بهطور جامع و مفصل سخن گفته است. ولي غرض از اشاره به اين صنعت تأكيد بر روی اين نكته است كه هر سخن يا شعری را نميتوان صرفاً به بهانه اين كه هركس در حد درك و فهم خويش ميتواند از آن برداشتي ـ ولو برداشت تحتاللفظي ـ داشته باشد، سخني مبتذل، سطحي و بيمحتوا قلمداد كرد و البته عكس اين گفته نيز صادق است. چرا جای دور برويم. بهترين مصداق برای تفهيم اين اصل كلام خداست. يعني هركس مي تواند با تلاوت سورهها و آيات الهي قرآن ـ در حد فهم و درك خويش ـ از مضمون آيات برداشتي داشته باشد. در مورد اشعار حافظ نيز اينچنين است. ولي همه ما خوب مي دانيم كه قرآن كتابي است كه حرف حرف واژههای آن قابل تفسير است و در دل هر آيهای صدها معني شگفت و عميق نهفته است كه شايد تا به امروز نيز قطرهای از آن اقيانوس بيانتها و ژرف در كام انديشه ما نچكيده باشد.
در مورد بيدل هرچند كه ما نيز معترفيم از انديشههايي ژرف و عمیق برخوردار بوده است، ولي صرف ژرفانديشي و داشتن جهانبيني فلسفي ـ عرفاني وحدت وجودی او را نميتوان دليلي مُوجه بر پيچيدگي زبان شعر او دانست. چرا كه نقطه تكامل هنر يك شاعر خوب آن است كه بتواند با توانايي كامل و در نهايت زيبايي عميقترين حرفها را در قالب سادهترين واژهها، با زباني صميمي و روشن، بيان كند. به هر علت بيدل در ديوان خويش تلاش چندانی جهت اثبات اين توانايي هنرمندانه از خود نشان نداده است و همواره بر پيله پيچيدگي و حيرت تنيده است. آن چنان كه اين وسواس و افراط در پيچيدن به مضامين ناياب و معني بيگانه گاهي شاعر را به خلق ابياتي از اين دست نيز ناگزير كرده است:
حيرت دميدهام گل داغم بهانهای است
طاووس جلوهزار تو آيينه خانهای است
كه در تعبير و تفسير آن حتي حسيني نيز ناگزير شده است فصلي را در كتاب به آن اختصاص دهد! كه در نهايت نيز صدالبته گره غموض و ابهام بيت با همه تلاشي كه نويسنده در گشودن آن به خرج داده است، همچنان ناگشوده باقي مانده است. البته اين امر بر حسيني نيز پوشيده نمانده است، چنان كه در فصل «خاتمه» بهطور غيرمستقيم به اين امر اشاره كرده و ميگويد:
«در پايان اين مبحث ذكر اين نكته ضروری است كه ابياتي از اين قبيل كه دركشان نيازمند شرح و تفصيل فراوان است، عليرغم جاذبه و رمزآلودگيهای دلنشيني كه دارند، از ديد ما مصداق شعر كامل و ايدهآل محسوب نميشود، و اختصاص اين فصل به شرح اين بيت نبايد برای خواننده اين توهُّم را پيش آورد كه ايجاز و تمثيل فشردهای به اين شكل، غايت و مطلوب ذوق شعری ماست...».
((معني يك بيت بيمعني! ـ ص 129
تداخل انگيزهها
«تداخل انگيزهها» دومين موردی است كه اشاره به آن در اين بخش ضروری است. هم چنان كه در آغاز اشاره شد، انگيزه اصلي نويسنده كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» طرح اين مسئله بوده است كه بگويد شعر سپهری متأثر از بيدل و سبك هندی است و ريشه در فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم دارد. در كنار اين انگيزه، ظاهراً بهنظر ميرسد انگيزه دومي نيز در نگارش اين كتاب دست داشته است ـ كه البته نقش اين انگيزه، نقش فرعي و حاشيهای است ـ انگيزه دوم نويسنده، پاسخگويي به موارد و ابهاماتي بوده است كه شاعر و پژوهشگر ارجمند دكتر شفيعي كدكني در مقاله «بيدل دهلوی» در ارتباط با بيدل و سبك هندی عنوان كرده است. حسيني بهخاطر حساسيت و تعلق خاطر خاصي كه به بيدل و آثار او دارد، با محتمل دانستن اين مسئله كه عدم پاسخگويي به موارد طرحشده در مقاله «بيدل دهلوی» ممكن است از شور و شوق شاعران جوان در استقبال و گرايش به سبك هندی و آثار بيدل بكاهد، خود را مقيد دانسته است كه در صدد پاسخگويي به اين موارد برآيد و از همين رو در دو فصل «علل پيچيدگي شعر بيدل» و «معني يك بيت بيمعني!» شاهد ارايه دلايل و استدلالاتي هستيم كه حسيني جهت اثبات حقانيت بيدل و سبك هندي اقامه كرده است.
اين كه نويسنده كتاب در آوردن اين دلايل و پاسخگويي به دكتر شفيعي كدكني مُحق بوده است، جای هيچگونه شك و ترديدی نيست. ولي با توجه به اين كه كتاب «بيدل، سپهری و سبك هندی» كتابي است كه به بررسي خصوصيات سبك هندی و نقد آثار بيدل ميپردازد، بهتر آن بود كه نويسنده همه فصلهای كتاب را به همين مسئله اختصاص ميداد و از اين محدوده پا را فراتر نميگذاشت. مسلماً اگر حسيني همه تلاش خود را در اين جهت شكل ميداد و در اين كتاب فقط به اين مقوله ميپرداخت و از پرداختن به مسايل حاشيهای و فرعي خودداری ميكرد، شايد حاصل كار چيزی بهتر از اين ميشد ـ هرچند كه اين كتاب نيز به سهم خود در گشودن باب بيدلشناسي و آشنايي با سبك هندی كتابي ارزنده و راهگشاست ـ در واقع نويسنده در اين دو فصل به نقد نظرات دكتر شفيعي كدكني در مقاله «بيدل دهلوی» پرداخته است كه همين حساسيت فوقالعاده نسبت به اين مسئله او را از انگيزه و هدف اصلي خود در كتاب دور كرده است. گذشته از اين، مطالعه دو فصل «علل پيچيدگي شعر بيدل» و «معني يك بيت بيمعني!» تنها برای كساني سودمند خواهد بود كه كه قبلاً مقاله «بيدل دهلوی» را خوانده باشند ـ البته منظور من مطالعه قسمتهايي از اين دو فصل است كه به نقد نظرات دكتر شفيعي كدكني در مقاله مذكور پرداخته است ـ در غير اين صورت بدون داشتن يك پيشزمينه ذهني مناسب و تنها با شنيدن دلايلي كه حسيني در رد نظرات دكتر شفيعي كدكني آورده است، قضاوت خوانندگان كتاب در مورد مقاله فوقالذكر، قضاوتي يكطرفه و دور از واقعيت خواهد بود. البته ممكن است بعضی این نقد را بر نتابند و در پاسخ بگویند که نويسنده فقط قسمتهايي از مقاله «بيدل دهلوی» را كه مورد نظرش بوده در كتاب آورده است، ولي مسلماً اين جواب قابل قبولي نيست. چراكه با مطالعه كامل يك مقاله بهتر ميتوان با نقطه نظرات و ديدگاههای نويسنده آن مقاله آشنا شد، تا با مطالعه قسمتهايي از آن. بهخصوص با در نظر گرفتن اين مسئله که در زمان چاپ این کتاب، اكثريت خوانندگان كتاب هنوز با بيدل و سبك هندی آشنايي چنداني نداشتند و اين همان نکتهای است كه مورد غفلت نویسنده قرار گرفته است.
پرهیز از افراط و تفريط در حوزه بیدلشناسی
و اما مورد سوم: هرچند گشودن باب بيدلشناسي را در ايران بايد به فال نيك گرفت و از آن استقبال كرد، ولي از اين امر نيز نبايد غافل ماند كه طرح بيدل در شرايط كنوني به تنهايي نميتواند برای شاعران نوپرداز جوان كارساز و راهگشا باشد و چه بسا كه طرح اينچنيني بيدل بدون زمينهسازیهای قبلي و مقدمهچينيهای لازم، باعث آن شود كه بسياری از اين استعدادهای جوان و نوشكوفا بهخاطر عدم شناخت كامل فراز و نشيبهای شعر بيدل و سبك هندی، و صرفاً بهخاطر تقليد عجولانه و ناآگاهانه از او، در وادی ادبيات راه به جاهايي برند كه پای هيچ ذوق سليمي به آنجا نميرسد! احتمال يك چنين مسئلهای چندان بعيد بهنظر نميرسد. به همين خاطر بر پژوهشگرانی كه باب بيدلشناسي را در ايران گشودهاند واجب است قبل از آن كه اين مسئله بهصورت اپيدمي درآيد، جهت پيشگيری از انحراف و گمراهي مشتاقان اين وادی، در فكر چاره برآيند و از هماكنون در مسير بيدلشناسي با احتياط و حسابشده گام بردارند. زيرا به تجربه ثابت شده است كه ما هميشه چوب «افراط و تفريط» را خوردهايم و از حول حليم در ديگ افتادهايم. در درستي اين حرف كه شناخت بيدل و آثار او بر پارسيزبانان واجب است، جای هيچگونه شك و شبههای نيست، ولي در صحت اين گفته كه عدم شناخت درست بيدل و سبك هندی ممكن است باعث انحراف ذوق و ذائقه ادبی و نوعی «بیدل زدگی» در جامعه گردد نيز جای هيچگونه ترديدی نيست. آنچه كه مسلم است ما قصد نداريم با طرح بيدل، راه ناشناخته و تجربهناشدهای را پيشپای مشتاقان اين راه بگذاريم و آنان را در پيچ و خمهای اين راه ناآزموده سردرگم سازيم. بنابراين خوب است در اين كار بيش از حد عجله به خرج ندهيم و بگذاريم تا اين ميوه شيرين و جادويي بر شاخه ذوق و احساس ايراني، و در آفتاب «شناخت» خوب برسد، تا آن روز كه خود به خود از شاخه جدا شود و در زنبيل ذائقه ما جای گيرد.
عدم تبیین تأثیرپذیری سپهری از «صائب»
و اما آخرين نكته اين كه به شهادت فصلهای كتاب، حسيني نهايت سعي و تلاش خود را بهكار گرفته است تا با چيدن مقدمههای لازم به اين نتيجه برسد كه سپهري با ديوان بيدل حشر و نشر و اُنس مداوم داشته است و بهترين و محكمترين دليلي كه برای اثبات اين ادعا در سراسر طول كتاب به چشم ميخورد، نمونههای فراواني است كه نويسنده از اشعار سپهری آورده كه در اين نمونهها به خوبي ميزان تأثيرپذيری سپهری از بيدل ديده ميشود كه آوردن يكي از اين نمونهها در اينجا خالي از لطف نيست. مضمون يكي از رباعيات بيدل چنين است:
در كلبه بيدلان، نيازانديش آی
هرچند كه سُلطانمنشي، درويش آی
از صحبت ما تا به حضوری برسي
خود را بيرون در گذار و پيش آی!
سپهری نيز همين مضمون را در شعر «بيپاسخ» بدينگونه آورده است:
در تاريكي بيآغاز و پايان
دری در روشني انتظارم روئيد
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم.
(انديشههای بيدل در مثنوی و رباعي ـ ص 138)
اما حسيني با اين كه خود معترف است «صائب» نيز يكي از دو قله شعر سبك هندی است، ولي هرگز به اين سؤال نپرداخته است كه آيا سپهری از صائب نيز متأثر بوده است يا نه؟ شايد در نظر بعضي تأثيرپذيری سپهری از بيدل غيرممكن و غيرمنطقي باشد و اگر هم اين تأثيرپذيري را تا حدودی بپذيرند، از آن بهعنوان نوعي «توارد» ياد كنند، ولي همين عده تأثيرپذيری سپهری از صائب را نميتوانند به همين سادگي انكار كنند. چرا كه سپهری شاعری ايراني و پارسيزبان بوده است كه همين خصوصيت كافي است كه بپذيريم سپهری با دواوين شعرای متقدم ايراني كه در زمان خويش صاحب سبك و آوازهای بودهاند حشر و نشر و انس و اُلفت داشته است و طبيعتاً ديوان اشعار صائب نيز بهعنوان يكي از شاعران خوشذوق و صاحب سبك مورد مطالعه و توجه سپهری قرار گرفته است. قبول همين يك اصل مسلم و بديهي ما را از آوردن هرگونه استدلال و برهان ديگری در اثبات اين كه سپهری از صائب نيز متأثر بوده است بينياز ميسازد. بنابراين جای تعجب است كه چگونه حسيني به اين مسئله نپرداخته و فصلي را در اين كتاب به بررسي اين رابطه و تأثيرپذيری اختصاص نداده است! گذشته از اين من معتقدم كه اگر بخواهيم برای بيدل در ميان قلوب اين مردم كه قرنها با عطار و مولوی و حافظ و سعدی نشست و برخاست داشتهاند جايي سزاوار و شايسته دست و پا كنيم، ابتدا بايد از «صائب» شروع كنيم و سبك هندی را با صائب به مردم بشناسانيم. در واقع نيز كليد شناخت بيدل، «صائب» است. چنان كه خود حسيني نيز اذعان ميكند كه «شعر سبك هندی در مسير تطور خود از وضوح حكيمانه در شعر صائب و اقمارش به سوی غموضي عارفانه در شعر بيدل سير ميكند.» (9)
با توجه به مطالبي كه گفته شد، جا داشت كه حسيني در نگارش این کتاب، به صائب و آثار او نيز بهعنوان يكي از قلل رفيع شعر سبك هندی توجه میکرد و حقي را نيز كه «صائب» به گردن اين سبك دارد، آنگونه كه شايسته است ادا مینمود. پرداختن به صائب از آن جهت ضرورت دارد كه راه را برای شناخت بيدل همواره ميكند و علاوه بر آن از افراط و تفريطهای نوپردازان جوان در پيروی از سبك هندی جلوگيری به عمل ميآورد و آنان را رفته رفته به صراط مستقيم و اعتدال ادبي سوق ميدهد.
كوتاه سخن آنكه كتاب «بيدل، سپهري و سبك هندي» كتابي بود كه در آغاز انتشار خود، بشارت آغاز يك راه را می داد. چاپ این کتاب در سال 1367 به باز شدن روزنهاي در حوزه «بیدل شناسی» ميمانست كه اين روزنه امروز به پنجرههايي سبز و نوراني تبديل شده است.
منابع و مآخذ:
1 - جلال آل احمد ـ ارزيابي شتابزده ـ انتشارات رواق ـ ص 19
2 - دكتر علي شريعتي ـ مجموعه آثار (4) ـ بازگشت به خويشتن ـ انتشارات حسينيه ارشاد ـ صص 97- 98.
3 - عبدالعلي دستغيب ـ نيما يوشيج (نقد و بررسي) ـ چاپ دوم ـ انتشارات پازند ـ ص 94.
4 - امام صادق(ع) فرمودند: خدا پشت درياها شهري دارد كه به اندازة چهل روز طول ميكشد تا خورشيد آن را بپيمايد و در آن مردمي هستند كه هيچگاه گناه نكردهاند و ابليس را نميشناسند.
(بحارالاوار، چاپ جديد، ج 54 سلام بر عاشورا...ما را در سایت سلام بر عاشورا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5farhankhosseini0 بازدید : 6 تاريخ : شنبه 25 فروردين 1403 ساعت: 20:23